شهر فلسفه ایران
  • خانه
  • دپارتمان‌ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره‌های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • اساتید
  • رویداد‌ها
  • انجمن دانشجویی
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • 0
شهر فلسفه ایران

مرجع اصلی آموزش های آنلاین و حضوری فلسفه در ایران

  • 02122053556
  • خانه
  • دپارتمان ها
    • آموزش
    • پژوهش
    • اندیشه
    • زبان
  • دوره های جاری
    • دوره های جامع
    • دوره های آزاد
  • رویداد ها
    • دوره های آزاد
    • دوره های جامع
  • انتشارات
  • مقالات فلسفه
  • اخبار
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • مقالات
  • 1403-03-21

فیلسوف کیست؟

فیلسوف کیست؟

فیلسوف کیست؟ 

جواب دم‌دستی

قاعدتاً برای جواب‌دادن به این سؤال کافی است بگوییم فلسفه به‌عنوان یک فعالیت چیست و کسی که آن فعالیت را انجام می‌دهد فیلسوف است، درست مثل دانشمند یا ورزشکار. از این نظر، به‌جای پرداختن به این سؤال بهتر است معنی و تعریف فلسفه را برای خودمان روشن کنیم و آن تعریف را اگر داشته باشیم این سؤال اضافی به نظر می‌آید.
اما در اینجا مشکلی هست. وقتی می‌گویند "فیلسوف" فقط افراد معدودی به ذهن ما متبادر می‌شود. فیلسوف در ذهن عمده‌ی افراد به سه-چهار اسم بسیار معروف، افلاطون، ارسطو، کانت، هگل،... خلاصه می‌شود. برای ما عجیب است به دانشجوی فلسفه یا کسی که تفننی فلسفه می‌خواند بگوییم فیلسوف. حتی معروف‌ترین نگارندگان تاریخ فلسفه را هم جزو این لیست نمی‌دانیم. چه‌کسی درباره‌ی فردریک کاپلستون این عنوان را شنیده است؟ تقریباً تمامی فلسفه‌خوان‌های جدی فارسی‌زبان در مرحله‌ی مهمی از زندگی‌شان فلسفه را با اثر او شناخته‌اند. از آن مهم‌تر، برای بسیاری سخت است که بگویند اپیکور هم فیلسوف بود یا اینکه کسی می‌تواند با تعدادی مقاله به این مقام نایل شود. کم‌اند دانشجویان فلسفه‌ای که نام یکی-دو نفر از فلاسفه‌ی نوکانتی یا اسکولاستیک یا عقل سلیم را بدانند.

سطح بالای انتظارات‌مان از فیلسوف نامعقول و ناامیدکننده به نظر می‌رسد. فعالین حوزه‌ی فلسفه با تصوری قریب به یقین اصلاً به قرارگرفتن‌شان در رده‌ی ارسطو و کانت فکر نمی‌کنند. تاریخ دوهزار و ششصدساله‌ی فلسفه مؤید این تصور است. فکرش را بکنید برای اینکه دانشمند قلمداد شوید باید با نیوتن و رابرت بویل رقابت کنید یا برای هنرمند شدن با باخ و میکل‌آنژ. باقی کسانی که در این عرصه هستند چه‌عنوانی دارند؟ دانشجو؟ نوآموز؟ متفنن؟ به نظر می‌رسد که مقام فیلسوف امتیازی ویژه است که تنها به قیمت بالایی و به افراد بسیار خاصی داده می‌شود. شاید همین امتیاز ویژه است که باعث می‌شود رهبران فرقه‌های عجیب یا دیکتاتورهایی مثل قذافی از آخرین مدال‌هایی که به خودشان می‌دهند مقام شامخ فیلسوف است.

البته بخش مهمی از اختلاف‌ها در این زمینه به معنی خود فلسفه بازمی‌گردد. در این مطلب وارد چنین اختلاف‌هایی نمی‌شویم و آن را به مبحث تعریف فلسفه واگذار می‌کنیم. در اینجا با این فرض که می‌دانیم فلسفه چیست به مسأله‌ی فعلی‌مان فکر می‌کنیم. چون به نظر می‌رسد انتظاری نامعقول در این زمینه وجود دارد، برای فهمیدن رویکرد فوق و نیز اینکه عنوان فیلسوف به چه‌معنایی و بر چه‌عنوانی بر افراد اطلاق می‌شود ابتدا نگاهی کلی به نحوه‌ی چنین انتساب‌هایی می‌اندازیم. چون بنا بر آنچه درباره‌ی تعریف فلسفه گفته‌ایم، فلسفه از جنس فعالیت، خصلتی انسانی یا ایده‌های ژرف است، نمونه‌های مشابه این ساحت‌ها را بررسی می‌کنیم.

فردی شاخص یا حرفه‌ای

آیا ما به هرکسی که در رشته‌ای علمی تحصیل کرده، حتی دکترای آن رشته را گرفته است دانشمند می‌گوییم؟ وقتی درباره‌ی ورزشکاران یک کشور صحبت می‌کنیم، آیا منظورمان کسانی است که هر روز ورزش صبحگاهی انجام می‌دهند؟ شاید حتی منظورمان کسانی نباشد که سال‌هاست به‌طور مرتب باشگاه می‌روند. وقتی این عنوان‌ها را درباره‌ی کسانی استفاده می‌کنیم معمولاً انتظار داریم که دستاورد قابل‌توجهی در آن زمینه به دست آورده باشند. برای نمونه، پس از شنیدن "دانشمندان" به‌عنوان نهاد یک جمله، انتظار داریم که خبری درباره‌ی کشف یا اختراعی چشمگیر بشنویم. جمله‌ای که با "ورزشکاران" آغاز شود هم قاعدتاً به راهیابی به مسابقه‌ای مهم یا کسب مدال و مقام در آن ختم می‌شود.

یک نگاه دیگر درباره‌ی چنین عنوان‌هایی این است که منظورمان از آنها این است که فرد موردنظر به‌شکل حرفه‌ای مشغول آن فعالیت است. برای نمونه، نجار کسی است که در حرفه‌ی موردنظر مشغول است و از آن کسب درآمد می‌کند. به همین ترتیب، کسی که دوره‌های مختلفی را برای یادگیری چنین فعالیتی گذرانده اما کارش چیز دیگری است با آن عنوان خوانده نمی‌شود. حتی احتمالاً نسبت‌به کسی که توانایی‌ها و ذوق بالایی در آن زمینه داشته باشد نیز موضع مشابهی داشته باشیم. چنین کسانی "در حد خودشان" و "برای خودشان" نجار، ورزشکار یا دانشمندند یا اینکه از آن کارها سر درمی‌آورند. اما درمورد یک چیز توافق داریم، اینکه داشتن اطلاعات و مطالعه‌ای حتی نسبتاً تخصصی در آن زمینه‌ها ما را دانشمند یا ورزشکار یا نجار نمی‌کند.

درست است که معمولاً، یا در موارد زیادی، منظورمان از این عنوان‌ها داشتن دستاوردی خاص یا حرفه‌ای در زمینه‌ی موردنظر است، اما همیشه هم اینگونه نیست. عنوان‌های فوق با سطوح مختلفی از حساسیت و استاندارد استفاده می‌شوند. وقتی درباره‌ی کسی صحبت می‌کنیم و می‌گوییم ورزشکار است، به احتمال زیاد منظوری بیشتر از این نداریم که به‌طور نسبتاً مرتبی ورزش می‌کند یا اینکه آمادگی جسمانی بالاتر از معمولی دارد. فرزند هنرمندتان احتمالاً نقاشی‌های بدی نمی‌کشد و دوست دانشمندتان که شاید تلویزیون هم با او مصاحبه کند شاید کارشناس علوم آزمایشگاهی باشد. اگر چالشی علمی پیش بیاید دانشمندانی که باید به آنها مراجعه کرد چنین کسانی هستند. بیشتر عناوین، مناصب و صفت‌هایی که با آنها سروکار داریم حرفه‌های خاصی نیستند که تنها بعد از آموزش‌های خاص و گرفتن مجوزهای لازم بر کسی اطلاق شوند. 

کارشناس یا فعال

ما بین بعضاً بین کارشناس یک حوزه و فعال آن حوزه هم تفاوت قائلیم. یک کارشناس ادبیات می‌توان به‌هیچ‌وجه ادیب نباشد و یک ادیب می‌تواند به‌هیچ‌وجه کارشناس ادبیات نباشد، همان‌طوری که یک کارشناس اقتصادی می‌تواند به‌هیچ‌وجه فعالی اقتصادی نباشد. تفاوت یک مورخ و شخصیتی تاریخی هم نیاز به توضیح ندارد. یک تفاوت اساسی این دو شکل فعالیت در این است که هرگاه بخواهیم درباره‌ی هرکدام از این حوزه‌ها اطلاعاتی کسب کنیم اظهارات کارشناس آن حوزه است که به کارمان می‌آید. کارشناس کسی که توضیح می‌دهد و آموزش می‌دهد و نه فعال آن حوزه. چیز عجیبی نیست که یک هنرمند یا فعال اقتصادی نتواند هیچ آموزشی به کسی دیگر بدهد. اگر آموزشی یا توضیحی هم بدهد اساساً با آنچه یک کارشناس ارائه می‌دهد متفاوت است. انتظار ما این است که هنرمند یا فعال اقتصادی اصول و قواعد عملی و ذوقی لازم برای تبدیل شما به یک هنرمند یا تاجر را به شما آموزش دهد. اما آنها لزوماً نمی‌توانند به شما بگویند در دنیای هنر یا بازار چه‌خبر است.
در مقابل وضعیت فوق حوزه‌هایی را داریم که کارشناس و فعال آن‌ها یکی هستند. علوم و فنون از این دسته‌اند. کسی که می‌تواند یک مسأله‌ی ریاضیاتی یا فیزیکی را توضیح دهد ریاضیدان یا فیزیکدان است و کسی که می‌تواند تشخیص پزشکی دیگر را نقد کند خود پزشک یا فعال حوزه‌ی درمان است، اگر یک آماتور جدی یا فعال سابق نباشد. تفاوت میان این حوزه‌ها و بند قبل را در مقایسه‌ی ترکیب‌هایی مثل «کارشناس مهندسی برق» و «کارشناس نقاشی» می‌توان به‌روشنی مشاهده کرد. اولی یک مهندس است، دومی اما لزوماً نقاش نیست. 

مثال‌های اعلی

برخی عنوان‌ها، مثل پهلوان، بیشتر از جنس خصلتی انسانی‌اند و نه فعالیت، حرفه یا مقام رسمی. در چنین مواردی، ما تصوری کلی از چنین شخصیتی داریم و طبق آن است که دیگران را قضاوت می‌کنیم. ما می‌دانیم که ازخودگذشتگی، رأفت، درجاتی از تهور، حق‌گویی و مواردی از این دست از خصال پهلوان‌اند. در همان حال می‌دانیم که دشواری چنین رفتارهایی در حدی است که افراد تنها کمابیش و گاه‌گداری بیشتر از عرف معمول این‌ها را از خودشان نشان می‌دهند. اما این اوصاف چنان ارزشمند نیز هستند که از یک طرف نیازمند حفظ‌شان هستیم و از طرف دیگر اجازه نداریم در مصرف‌شان اسراف کنیم. چنین وضعیتی ما را به اینجا می‌کشاند که هرچند همچون قدردانی کمابیش موقت و محدود آن را به کسانی اطلاق می‌کنیم، اما به نمونه‌هایی ایدئال و کامل از آنها هم نیاز داریم. این نمونه‌های خالص‌اند که لایق معنای حقیقی چنین صفات ارزشمندی هستند، حتی اگر واقعی نباشند یا اینکه درموردشان اغراق و اهمال هم کرده باشیم. در این موارد حفظ ایده و صفت موردنظر بسیار مهم‌تر است تا کسی که آن عنوان به او اطلاق می‌شود. هرچند ممکن است در نزاع قدرت جریان‌های مختلف سعی کنند یکی از خودشان یا شخصیت مطلوب خودشان را به این جایگاه برسانند. چرا که وابستگان، محافظان و مبلغان مربوطه نیز از امتیاز معنوی او بهره‌مند می‌شوند و کارشان برای ترویج آرای خودشان آسان‌تر می‌شود. در عصر فلسفه‌ی اسلامی ارسطو از چنان مقام والایی برخوردار بود که فارابی برای ظاهری جلوه‌دادن اختلاف او با افلاطون کتابی نوشته و ابن سینا گفته که چهل بار مابعدالطبیعه‌ی او را خوانده که بتواند آن را بفهمد. همچنین عظمت ارسطو باعث می‌شد که فلاسفه‌ی مسلمان کسانی را که او در ردشان مطلبی نوشته دیگر شایان مطالعه ندانند.

پایبند به آیینی اخلاقی

حالت دیگری از اتصاف به یک خصلت هست که حاکی از نوعی پایبندی آیینی به آن صفت است. درست است که مثال پهلوان برای ما کسی مثل پوریای ولی یا رستم است، اما در همان حال می‌دانیم کسانی در طول تاریخ خودشان را پهلوان خوانده‌اند و جامعه هم آنها را با این عنوان پذیرفته است. آنها کسانی هستند که پهلوانی را سبک زندگی و شیوه‌ی تعامل خود با جهان کرده‌اند و برای تقویت ویژگی‌های آن در خود تلاش می‌کنند. آنها سعی می‌کنند بتوانند در سخت‌ترین شرایط هم همچنان خصلت خوردنظرشان را حفظ کنند و برای این هدف خود را درگیر تمرین‌های و مراقبت‌های متنوعی می‌کنند. به‌علاوه، کسی که ریاکار نیست و مدعی چنین خصال ارزنده‌ای است در تنهایی و در آرزوهای درونی‌اش نیز به همین نحو است. چنین حدی از انضباط درونی نیازمند علاقه و مراقبه‌ی بالایی است. آنها به‌قیمت چنین دستاوردی خود را از امور بسیاری محروم می‌کنند و سختی‌های متنوعی را بر خود روا می‌دارند و حتی ممکن است همچون دیگر شهدا جان‌شان یا تمامی حقوق اجتماعی یا شأن و منزلت خود را در این راه بدهند.

فیلسوف کدام یکی از این‌هاست؟

گلچین و گزینش
به‌طور خلاصه می‌توان گفت عنوان فیلسوف به تمام معانی فوق به کار می‌رود. وقتی فلسفه ما را تنها یاد یکی دو اسم خاص می‌اندازد، آن را چیزی شبیه به خصلت پهلوانی دیده‌ایم که در حقیقت فقط می‌توان یکی دو نمونه‌ی ایدئال از آنها داشت که دیگران را طبق آنها بسنجیم. طبق چنین نگاهی است که با وجود استانداردهای بالایمان، به رفتار و خصلت‌های دیگران صفت فلسفی بودن را اطلاق می‌کنیم. برای نمونه وقتی کودکی سؤالی سخت می‌پرسد یا جوابی پرمعنا به کسی می‌دهد حرفش را فلسفی می‌دانیم یا اینکه می‌گوییم «بچه‌مان فیلسوف است»، همان‌طوری که ممکن است بگوییم «او یک قهرمان است». اما در این تعبیر از فیلسوف همزمان اذعان کرده‌ایم که فیلسوف بودن در حقیقت همچون شمعی گاهی در ما مشتعل می‌شود و می‌بایست قدردان همین حضور یا حلول موقت آن در خود باشیم و امیدوار بمانیم که چنین چیزی بیشتر برای خودمان یا فرد موردنظر رخ دهد.

اما عنوان فیلسوف را به‌معنای دارای دستاوردهای خاص در فلسفه هم به کار می‌بریم. تاریخ طولانی فلسفه و انبوه کسانی که درگیر در آن بوده‌اند دستاوردی شاخص را در این حوزه‌ی دشوار بسیار خاص کرده است. در این معنی منظورمان از فیلسوف کسی است که در آثارشان نظام فلسفی جامع و اصیلی را مدون ساخته‌اند. اینکه عمده‌ی کتاب‌های تاریخ فلسفه حول اسم‌های مشخصی می‌گردد به این دلیل است که در نظر مورخان این افراد همچون رکوردشکنان ورزشی یا برندگان نوبل‌های علمی شایسته‌ی آن هستند که به‌عنوان نمایندگان حوزه‌ی فلسفه شناخته شوند و در فعالیت‌های آنها مهم‌ترین دستاوردهای این حوزه را می‌توان یافت. به‌تعبیری، در نظر مورخان فلسفه، اگر آن اسم‌هایی را که در کتاب‌شان نیامده ندانید چیز مهمی را از دست نداده‌اید، چون آنها در نسبت با چهره‌های شاخص فلسفه حضوری حاشیه‌ای و جزئی در عالم فلسفه داشته‌اند. به‌علاوه، درهرصورت نمی‌توان فعالیت‌های تمام فلسفه‌خوان‌ها، فلسفه‌دان‌ها و فلسفی‌نویس‌ها را در هیچ دایره‌المعارفی جمع‌آوری کرد. در واقع این‌ها فلاسفه‌ی برجسته هستند و نه همه‌ی آنها.

اینکه چه‌کسی مثال اعلای فیلسوف بودن یا فیلسوفی برجسته است بیشتر از هر عنوان دیگری وابسته به تفسیرها و تمایل‌های ماست. مشخصاً اگر تصمیم‌گیری در این زمینه را به خود فلاسفه واگذار کنید فهرست‌های کاملاً متفاوتی به دست می‌آورید. برای نمونه اگر دیوید هیوم تاریخ فلسفه می‌نوشت احتمالاً کتابی جیبی تحویل‌مان می‌داد. به‌علاوه، قاعدتاً گرایش‌های سیاسی، معنوی یا ایدئولوژیک شما تأثیری در این ندارد که چه‌کسی را دانشمند یا ورزشکار بدانید، مگر اینکه با مخالفی جدی روبه‌رو باشید و بخواهید ردش را در تاریخ پاک کنید. اما چنین گرایش‌هایی مستقیماً در تعداد صفحات اختصاص‌یافته به هر شخصیتی در کتاب تاریخ فلسفه‌ی فرضی‌تان اثر می‌گذارد. اگر اهل خاورمیانه باشید، طبیعتاً تاریخ فلسفه‌ی اسلامی‌تان پررنگ‌تر خواهد شد. به‌همین‌ترتیب، اگر رویکردی مادی‌گرایانه، سکولار یا یونانی‌مآب به فلسفه داشته باشید قاعدتاً نسبت‌به رویکردهای کلامی در فلسفه حساس‌تر خواهید بود و بخش قرون وسطای تاریخ فلسفه‌تان جمع‌وجورتر می‌شود. اگر هیتلر تاریخ فلسفه می‌نوشت می‌شود حدس زد که جز آلمانی‌های خالص و آبای یونانی و رومی باصلابت‌شان، مثل رواقی‌ها، به آن راه نمی‌یافتند.

آیین زندگی یا فعالیتی خشک و جدی

بسیاری فلسفه را یک آیین زندگی می‌دانند و در نظرشان آموزش فلسفی بیش از آنکه یادگیری یک تخصص یا حرفه باشد، تربیت است. هدف از چنین تربیتی تولید انسان درست یا درستکار است. به‌قول فلاسفه‌ی اسلامی، هدف از آموزش فلسفی تحقق طبیعت ثانویه در انسان است، به‌نحوی که از قصورها و رذایل طبیعی انسان رهایی یابد. چنین کسانی بیشتر از آنکه به آثار و آرای فلاسفه ارجاع دهند، شخصیت و زندگی‌شان برایشان مهم است. قهرمان آنها کسانی مثل سقراط و اسپینوزا هستند که زندگی ویژه‌ای داشته و آن را وقف تشخیص و تعقل خود کرده بودند. یا اگر تمایل یا زمینه‌ی اسلامی داشته باشید قهرمان فلسفی‌تان سهروردی و ملاصدرا خواهد بود، نه حتی ابن سینا. لیست بلندبالا و متنوعی از اسامی در فهرستی از درس‌های فلاسفه برای زندگی قرار می‌گیرند. گاهی ممکن است دیوژن کلبی، کنفوسیوس سنت‌گرا و نیچه‌ی مبلغ اخلاق سروری در کنار هم قرار گیرند. یکی از منافذ ورود اسم‌های مناقشه برانگیز به عرصه‌ی فلسفه همین نگاه فلسفه همچون آیین زندگی و نگاهی ژرف به آن است. اگر فیلسوف کسی است که به ما درس زندگی می‌دهد شاید بودا و گاندی از ارسطو فیلسوف‌تر باشند.

در مقابل این رویکرد و تا حدی جهت حفاظت از کیان فلسفه، موضع دیگری هست که فلسفه را یک فعالیت، تخصص یا حرفه می‌داند که تنها با آثار نوشته‌شده به‌دست فیلسوف و سنجش ارزش آنها می‌داند. از این نظر، جز لای کتاب‌ها و مقالات فلسفی افراد عمدتاً دانشگاهی نمی‌توان به‌دنبال فلسفه و فیلسوف گشت. تشخیص فیلسوف از غیر او و سنجش جایگاه آنها هم کاری جدی و خشک است، خالی از هر تعبیر معنوی و عاطفی. در نظر آنها اسپینوزا اگر فیلسوف است به‌دلیل خلق‌وخوی عظیمش نیست، بلکه به‌دلیل آثار عظیمش است که نیازمند مطالعه، آموزش و نقد جدی است. آنها اهمیتی نمی‌دهند اگر فرانسیس بیکن سابقه‌ی کلاهبرداری داشته یا ابن سینا و خواجه نصیر اخلاق درست‌وحسابی نداشته‌اند یا علایق سیاسی مارتین هایدگر زیر سؤال است. هرچند شاید در نظر این‌ها، شخصیت، اخلاق و گرایش چیز کم‌اهمیتی هم نباشد، درست مثل ارزش کار پزشکی که برای تعهد خود به سخت‌ترین مناطق جهان سفر می‌کند. اما اگر این پزشک فداکار تشخیص‌های اشتباه زیادی داشته باشد چه؟ در نظر این افراد کسی با حرف، ژست، ایده‌های ژرف خام و خلق‌وخو فیلسوف نمی‌شود، بلکه با آنچه روی کاغذ آورده به این مقام می‌رسد. این اثر می‌تواند تک‌مقاله‌ای کوتاه اما تأثیرگذار باشد، مثل مقاله‌ی مختصر آقای ادموند گتیه درباره‌ی تعریف کلاسیک علم، که به مسأله‌ی گتیه معروف است.

فلسفه‌دان، فلسفه‌خوان، فلسفه‌دوست

اما آیا کارشناس فلسفه، مشخصاً مورخ یا مدرس فلسفه، هم فیلسوف است؟ آیا تنها تألیفات اصیل و چشمگیر کسی را فیلسوف می‌کنند و نه نقد و تحلیل‌های جزئی به‌عنوان رساله‌ی دکتری؟ این سؤال مسأله‌دار و چالش‌برانگیز است. اگر فلسفه رشته‌ای علمی است، فلسفه‌دان هم قاعدتاً باید فیلسوف قلمداد شود. اما باید بپذیریم که حساسیتی در این زمینه برقرار است. شاید اگر معیاری ملموس وجود می‌داشت که عامه‌ی مردم هم بدانند چه‌کسی واقعاً فلسفه‌دان است به‌راحتی می‌شد چنین کسانی را فیلسوف دانست. می‌شد حتی دانشجویان فلسفه و متفنین آن را هم به این عنوان خواند، درست مثل باقی فعالیت‌ها. اما مسأله اینجاست که مردم نمی‌دانند چه‌کاری را باید به فیلسوف محول کنند و چه‌زمانی او کارش را درست انجام داده است. درست است که آکادمی‌ها و متخصصان این حوزه با موشکافی آثار موجود را بررسی می‌کنند، اما این موشکافی‌ها برای عموم مردم فهمیدنی نیستند. گرفتن دکترای فلسفه از آکسفورد یا نوشتن تاریخ فلسفه‌ای چندهزار صفحه‌ای امتیاز عظیمی است و احتمالاً می‌شود بر اعتبار آن تکیه کرد. اما درمورد علوم و فنون ما دانشمندهایمان را با کیفیت کارشان می‌سنجیم. اگر پزشکی از هاروارد نصف بیمارانش بمیرند یا تمام موشک‌های فیزیکدانی از آکسفورد سقوط کنند چه؟ به‌علاوه، مؤسسات فرهنگی و معنوی که می‌توانند مقام فیلسوف را به هرکسی بدهند چه؟ جست‌وجو در گوگل و یوتیوب به ما نشان می‌دهد وضع چندان جالب نیست. شاید به همین دلیل است که اهالی فلسفه این عنوان را به کسانی اعطا می‌کنند که دستاوردی قابل‌توجه داشته‌اند یا حداقل آثارشان مورد سنجش‌های متعدد قرار گرفته است. در همان حال، این عنوان را در مناطق مختلف به کسانی که تحلیل‌هایی فلسفی از مسائل محلی ارائه می‌دهند نیز اطلاق می‌کنند. ما با فلاسفه‌ی استرالیایی، چینی و ایرانی مواجهیم که شاید در بیرون از جغرافیای خودشان مورد توجه نیستند اما در منطقه‌ی خود نقش و کارکردی فلسفی دارند. همچنین علایق مختلف نیز فلاسفه‌ی خود را دارند. کسی مثل پیتر سینگر فیلسوف گیاهخواران است، اما آیا گیاهخواری برای همه مسأله‌ای بامعناست؟ اصلاً مسأله است؟

اگر یک کشیش کلیسای کاتولیک، که جز فعالیت و تدریس مذهبی گرایش دیگری ندارد کتاب مفصل و قابل‌توجهی در تاریخ فلسفه برای آموزش به طلبه‌هایش بنویسد فیلسوف است؟ یا تنها با گرایش فلسفی‌اش و نقد و تحلیل‌هایش بنا بر آن گرایش است که به‌عنوان فیلسوف شناسایی می‌شود؟ حداقل در زبان‌های دیگر فیلسوف واجد چنین بار معنایی سفت‌وسختی نیست و مؤلف مذکور یک philosopher قلمداد می‌شود، چون تقریر خوبی از آرای فلاسفه دارد. هرچند شاید ارزش آن متفاوت با کسی باشد که خودش موضعی فلسفی دارد. اما آیا غیر از این است که کسی با تقریری خوب از آرای فلاسفه می‌بایست تقریری فلسفی از آرای خودش هم داشته باشد؟ شاید این حساسیت نابجاست. دانشجویان و علاقه‌مندان به مطالعه‌ی آثار فلسفی، افراد اهل فلسفه، هم به‌نحوی فیلسوف‌اند، اما طبیعتاً شاید حتی دوستان خودشان نیز علاقه‌ای به شنیدن نظرات‌شان نداشته باشند.
وجه مقابل این سؤال را هم می‌شود پرسید. آیا فیلسوف باید کارشناس فلسفه هم باشد؟ با توجه به اینکه مسائل اصلی فلسفه مسائلی تاریخی و مورد بررسی سلسله‌ای از فلاسفه بوده‌اند، نمی‌توان فیلسوفی را پیدا کرد که به نظرات پیش از خود مطلقاً بی‌اعتنا باشد و نظراتش شرح و بسط، پاسخ یا تأیید برخی از آنها نباشد. هر فیلسوفی عده‌ای از پیشینیان را به صحنه بازمی‌گرداند. اما شکل و میزان تسلط و شدت ورود به آرای دیگر فلاسفه در میان آنها درجات مختلفی دارد. درست است که بدون مطالعه‌ی جدی آثار فلاسفه‌ی پیشین، حداقل آنهایی که به مواضع‌مان مربوط‌اند نمی‌توان دیدگاه ارزشمندی داشت، اما نه کسی از فیلسوف انتظار دارد حتماً تاریخ فلسفه بنویسد و نه حتی لزوماً تفسیرش مطلوب همه واقع می‌شود. آنها اصولاً آرای دیگران را طبق موضع خودشان قرائت می‌کنند. دکارت با دانش خود از اسکولاستیک‌ها و شکاک‌های پیش از خود توانست آرای خود را مدون سازد و هیوم جز در پاسخ به عقل‌گرایی پیش از خود نمی‌توانست مواضعش را شکل دهد، هرچند رد خاصی از تاریخ فلسفه را در آثار او یا دکارت نمی‌بینیم.

کارآگاه حقیقی

احتمالاً فصل اول سریال کارآگاه حقیقی را دیده باشید و با حاشیه‌رفتن‌های متعدد متیو مک‌کانهی در نقش راستین کول آشنا باشید. اصلاً معلوم نیست می‌خواهد پرونده‌ی قتل را حل کند یا اینکه سر از همه‌چیز دربیاورد و همه‌چیز را به هم بریزد. راستین مثال خوبی از یک فیلسوف است. اگر بخواهیم دو عمل شدیداً غیرفلسفی را نام ببریم، باید به عجله برای بستن پرونده‌ی یک مسأله و تن‌دادن بی‌چون‌وچرا به هنجارها و باورهای موجود اشاره کنیم. به قول ویتگنشتاین، سلام فلاسفه به همدیگر «عجله نکن، راحت باش» است. افلاطون هم تفاوت فیلسوف با دیگر نقش‌های اجتماعی را در همین دو مورد می‌داند. برای آنها ارزیابی و تحلیل از هرچیزی مهم‌تر است. سقراط دفاعیه‌اش را در تحلیل آرای حاضرین هدر داد. اما همین تلاش صبورانه برای دیدن تمام وجوه یک موضوع و رسیدن به بنیادی‌ترین پاسخ‌ها ثمره‌ای داشته که تاریخی‌ترین نمونه‌اش ماجرای تالس، نخستین فیلسوف تاریخ، است. می‌گویند تالس چنان محو تماشای آسمان بود که چاله‌ی پیش پای خودش را ندید و در آن افتاد. افلاطون هم زمان را دشمن فیلسوف می‌داند، چیزی که او به آن بی‌اعتناست. نیچه هم به همین ترتیب می‌گوید که فیلسوف انسان فردا و پس‌فرداست. بسیار کم پیش می‌آید که مثل کانت پرونده‌ی اثبات وجود یا عدم وجود خدا را ببندند یا مثل ارسطو پرونده‌ی باور نداشتن به علیت را مختومه اعلام کنند. اصولاً محکم‌ترین احکام فلاسفه آنهایی هستند که ذهنیتی را مهمل، متناقض یا عقیم اعلام می‌کنند. برای کسی که قرار است همه‌ی ممکنات را در نظر بگیرد همین هم دستاورد بزرگی است.

فیلسوف برای عمل‌کردن یا نکردن خود و برای نظردادن درباره‌ی یک موضوع به مبنایی فلسفی نیاز دارد و احساسات شخصی یا معمولی انسانی خودبه‌خود دلیل موجهی برای واکنش نشان‌دادن نیستند. فیلسوفی که جنگ را به هر دلیلی اجتناب‌ناپذیر بداند به‌عنوان یک فیلسوف در تجمعی ضد جنگ حاضر نمی‌شود، بلکه به‌عنوان انسانی معمولی در آنجا حضور می‌یابد. سقراط در جنگ علیه پارسیان حضور داشت، اما به‌عنوان یک شهروند آتن و در دفاع از زندگی و آزادی خود و همشهری‌هایش. اما آنها یک نقش اجتماعی مهم هم دارند، ناظری بیرونی. فلاسفه قرار نیست به‌عنوان عضوی از هیچ گروهی نظر بدهند. آنها نسبت به هر جماعت و جامعه‌ای، حتی بشریت در تمامیتش بیرونی و بیگانه باقی می‌مانند.

با وجود همه‌ی تعابیر تخصصی از فلسفه و با وجود شاخه‌های صرفاً نظری متعدد، فیلسوف با آزاداندیشی نظام‌مند و متعهدانه شناخته می‌شود، چرا که انتظاری جز این از فلسفه نمی‌رود، همان‌طور که انتظار داریم چگونه زیستن را مطابق با عقل و عواطف انسانی به ما بیاموزد. هر اندازه هم که نگاهی تخصصی و حرفه‌ای به فلسفه داشته باشیم، باز هم فیلسوف می‌بایست مثال عالی عقلانیت و تعهد انسانی باقی بماند. می‌توان گفت این سوگندی است از جنس سوگند پزشکان و وکلا یا تعهد روزنامه‌نگاران برای حفاظت از انسان و ارزش‌های انسانی به هر قیمتی. درهرصورت، خیر عمومی، خیر در عام‌ترین معنا و شمولش، طوری که از انسان هم فراتر می‌رود، از مهم‌ترین دغدغه‌های فلاسفه است. آنها شاید پوپولیست نباشند، شاید بنا به ملاحظات جدی خودشان درباره‌ی مسائل سکوت کنند، اما موظف‌اند همواره از چیزی که درست می‌دانند دفاع کنند. حتی اگر مثل دکارت با برخی ارزش‌های نامعقول زمانه سازش نشان دهند نیز می‌‌بایست بر عقلانیت روشنی تکیه داشته باشند و انتظار ما این است که حق‌السکوت نمی‌گیرند. هر فیلسوفی بنا به تشخیص خود می‌داند هر مسأله‌ای به او مربوط نمی‌شود و فلسفه نمی‌تواند جواب تمامی مسائل روز را بدهد. شاید جدی‌ترین مشکل درباره‌ی موضع‌گیری فلاسفه درمورد مسائل روز جهان فهمیدن یا ارتباط‌گرفتن با آن جواب‌ها باشد. برای نمونه، در مواجهه با چالشی ژئوپولیتیک شاید فیلسوفی مسأله را فعلاً حل‌ناشدنی بداند، یا آن را به سیاستمدارها محول کند، یا اینکه از خطاهای بنیادی در ذهنیت طرف‌های درگیر در آن چالش یا فرهنگ زمانه بگوید؛ هیچ‌کدام‌شان مهیج و جالب نیستند. به‌قول سایمون کریچلی، فلاسفه در نگاه اول مایه‌ی تمسخرند.

برای مطالعه مقالات دیگر کلیک کنید.

مقالات

این مطلب چقدر مفید بود؟

فیلسوف کیست؟ فیلسوف کیست؟
میانگین امتیاز 4.5 /5 از 4 کاربر

نظر خود را برای ما بنویسید

کامنت ها

مطالب مرتبط

هدف و کاربرد فلسفه (( مهمترین سؤال مردم از فلاسفه )) مقالات
هدف و کاربرد فلسفه (( مهمترین سؤال مردم از فلاسفه ))
  • 1403-03-19

با اطمینان می‌شود گفت بیشترین سؤالی که از دانشجویان فلسفه می‌شود، حتی بیشتر از سؤال درباره‌ی وجود خد ...

مشاهده مطلب
فلسفه چیست (2) مقالات
فلسفه چیست (2)
  • 1403-03-16

ما فلاسفه را با سؤال‌های آزاردهنده‌شان می‌شناسیم، اما می‌شود از خودشان سؤالی پرسید که حسابی آزارشان ...

مشاهده مطلب

شهر فلسفۀ ایران محیطی است برای زندگی در پرتو دانش فلسفی. زندگی‌ای که می‌کوشد اخلاقی، اندیشیده و زیبا باشد، در افقی فلسفی که همواره به‌سوی سه ایده‌آل حقیقت و خیر و زیبایی در‌حرکت است. دروازه‌های این شهر به روی همگان گشوده است زیرا فلسفه چیزی نیست جز دانش همگان برای همگان.

ارتباط با ما
  • تلفن : 02122053556 - 09361135000
  • آدرس :تهران : بلوار نلسون ماندلا شمالی.خیابان گلدان .پلاک 5 زنگ 3
دسترسی سریع
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • اخبار
  • مقالات فلسفه